چند سال پیش، وقتی تورج و عمید برای خرید دوربین عکاسی، به لابراتوار آقای عفت رخ رفته بودند، تنها یک نام از "بهمن جلالی" در ذهن داشتند. جلالی، در همان دانشگاهی که این دو قرار بود درس عکاسی بخوانند، استاد عکاسی بود. البته آن روز در نهایت دوربینی خریده نشد و دو دانشجوی عکاسی – که از قضا آن روز باهم بودند – برای اول بار بهمن جلالی را دیدند. جلالی در دفتر لابراتوار، روی صندلی نشسته بود و صدایش از پشت سر شنیده می شد؛ آنقدر ساده و صریح صحبت می کرد که بی درنگ توجه آدم را به خود جلب می کرد.
عکس ناتمام
چند روزی است که جلالی رفته است و امروز در آستانه شصت و پنجمین سالگرد تولد اش هستیم. انگار هیچ اظهار نظری در باره او حق مطلب را ادا نخواهد کرد. به یاد روزهای تولید فیلم " عکس ناتمام: بهمن جلالی" می افتیم ؛ روزی که تصمیم گرفتیم در این فیلم، کسی راجع به جلالی حرف نزند و او تنها راوی سرگذشت عکاسانه اش باشد . او با سادگی و بی پردگی کلام اش، آنقدر تاثیر بی واسطه ای بر خاطر آدم می گذاشت که بسیاری را مجذوب می کرد و بعضی را هم می رنجاند. حال که بخواهی از این تاثیر بگویی ، تمام تصویر و صدای خاطره را بیهوده تحت سیطره زبان در می آوری و هیچ. بهمن نیز این را خوب می دانست و همیشه می گفت: " به جای حرف زدن برید عکس بگیرید " . گرچه گاهی خودش در حاشیه عکس حرف می زد؛ مثل حرف هایش درباره عکس دو ماهیگیر یا به زعم خودش، فرشتگان مرگ. عکسی که برای او ناتمام جلوه می کرد. راستی، جالب است که جلالی چهل سال پیش از مرگ اش فرشتگان مرگ را با طناب های کلفتشان، در یک فراچنگی لحظه، به دام عکس انداخته و طی این سالها در کتابها چاپ می کرد و بر دیوار گالری ها می آویخت. خوش به حال او که این گونه مرگ را ریشخند کرد.
عکس آخر
عمید و تورج آخر بار او را مثل همیشه در دفتر کارش دیدند:
بهمن جلالی مثل هر روز وارد دفتر اش می شود. چای ساز را روشن می کند. رادیو را روشن می کند .چای می ریزد و در حالی که روزنامه می خواند سیگاری روشن می کند.
* این یادداشت در روزنامه اعتماد مورخ 7 بهمن ماه 1388 به چاپ رسیده است
**عمید راشدی و تورج ربانی کارگردانان فیلم مستند ((عکس ناتمام:بهمن جلالی))